تدوین و ضرباهنگ در فیلم
نوشته شده توسط:مدیریت مدیر سایت در آموزش » زیبایی شناسی تدوین | ۰۳ خرداد ۱۳۹۵ - ۱۲:۰۲ | ۰ دیدگاهاهمیت تدوین و ضربآهنگ در فیلم کوتاهاز آنجا که در سینما همیشه و در همه جا، معیار توجه و سرمایهگذاری بر فیلمسازان جوان، ساختن فیلمهای درخشان کوتاه بوده است، و سینمای کوتاه به دلیل ارزان بودنش محل ثبوت قابلیتهای فیلمسازی؛ فیلمسازان جدی این عرصه را وادار به دفاع از استقلال این گونه از سینما و اهمیت آن در مقابل سینمای بلند درآمدزا نموده است، چون بیتردید در برخورد عوامانه با این مقوله، سینمای کوتاه مترادف است با سینمای آماتوری و سیاه مشق سینمای بلند. و این تعبیر آنچنان به دور از انصاف است که برای آنها که
اهمیت تدوین و ضربآهنگ در فیلم کوتاهاز آنجا که در سینما همیشه و در همه جا، معیار توجه و سرمایهگذاری بر فیلمسازان جوان، ساختن فیلمهای درخشان کوتاه بوده است، و سینمای کوتاه به دلیل ارزان بودنش محل ثبوت قابلیتهای فیلمسازی؛ فیلمسازان جدی این عرصه را وادار به دفاع از استقلال این گونه از سینما و اهمیت آن در مقابل سینمای بلند درآمدزا نموده است، چون بیتردید در برخورد عوامانه با این مقوله، سینمای کوتاه مترادف است با سینمای آماتوری و سیاه مشق سینمای بلند. و این تعبیر آنچنان به دور از انصاف است که برای آنها که دلمشغولی فیلمکوتاه دارند، کار را به جایی میرساند که برای اثبات هویت مستقل فیلمکوتاه، گاهی خود رادر دام مغالطههای بیشمار میاندازند که مثلا بگویند که فیلمکوتاه زیربنا و بنیان اساسی درک و آموزش سینماست! این حرف کاملا غلط نیست اما غلوآمیز مینماید و جزء مصداقهای دفاع بدتر از سکوت است، زیرا اگر فیلمکوتاه عرصهی آموزش بشود، کیفیت منحصر به فردش تحت شعاع قرار خواهد گرفت… هرچند این نگاهها به دلیل مهجور بودن فیلمکوتاه کاملا همزادناک و قابل درک است ولی نباید در این مورد راه اغراق رفت. نگاه کردن به اختصاصات این رسته از سینما کاریست که میتوان با آن توجه مسؤلین را به آن پیش از پیش جلب کرد : فیلمکوتاه اولین و فراگیرترین سفیر فرهنگی کشورهایی مانند ما برای جهان است و هیچکس در این تردید ندارد. زیرا با بوجههایی نه چندان زیاد ساخته میشود، در ضمن دست و پا گیری مسائل اکران را مانند فیلمبلند ندارد و در نهایت اینکه طرف مخاطبش در جشنوارهها، عموما فرهیختگان هستند و فرهیختگان هر ملتی به مثابهی مغز و شعور آن ملت محسوب میشوند…
هر چند هدف این نوشتار بحثی است تئوری در باب ضربآهنگ در سینمای کوتاه؛ اما غرض از گفتن این چند سطر این بود که تأکید بر ویژگیهای سینمای کوتاه، چه در وجه تأثیرگذاری اثر و چه در وجه تئوری و آموزش سینما میتواند بهترین دفاع برای اهمیت آن باشد. نکتهایی که باید قبل از هر چیز باید به آن اشاره شود این است که این جُستار کوتاه برای آنهایی اختصاصاً نوشته شده است که میخواهند در این رشته از سینما شروع به تجربه کنند و از این رو شاید مطالب برای استادان
فن کمی پیشپا افتاده و ملالآور تلقی گردد.
پیرو موضوع و برای آغاز بحث، باید به دو دلیل که شخصیت فیلمکوتاه را در قیاس با فیلمبلند ممتاز مینماید اشاره کرد:
اول- زمان اثر
دوم- وجود یک روایت واحد (یک تم و گاهی یک موتیف) در کل اثر.
همه میدانیم که اولین آثار سینمای جهان همه فیلمهای کوتاه بودند، مثلا ایستگاه قطار، ساختهی برادران لومیر، که سازنده هنوز خود مقهور ابزارش بود و اینکه فقط یک قطار در حال عبور را نشان دهد برای خودش و بینندهاش کاملا دراماتیک محسوب میشد؛( ظاهرا هر کس آن فیلم را میدیداز ترس برخورد قطار از سالن نمایش میگریخت)… زمانی طی شد تا به تقسیم بندی تجربی برای زمان یک فیلم به طور قراردادی دست پیدا شد که مثلا یکساعت و نیم و یا دو ساعت بود. این زمان به دلیل چند فاکتور اساسی برحسب تجربه شکل گرفت، یکی تاب تحمل مخاطب و خستگی ودیگری جنبهی سرگرمی مثلا برای یک شب تعطیل و درعین حال حافظهی بصری مخاطب از آنچه از ابتدا تا به انتها میبیند. بنابراین مانند تمام هنرهای دیگر، با آزمون و خطا و تجربه، هر چیز به این شکل سرجای خودش قرار گرفت، هرچند این قراردادها با خوگرفتن مخاطبان با زبان بصری متحرک، دائما در حال تغییر خواهد بود و هیچ عجیب نیست که این قواعد در زمان حیات ما هم تغییر کند( کما اینکه در سی سال اخیر کمتر فیلمی از دو ساعت تجاوز میکند اما در دهههای پنجاه و شصت میلادی بسیاری از فیلمها بیش از دو ساعت بودند)، به عنوان مثال دکوپاژهای فیلمهای امروز اگر برای مردم دوران برادران فقید لومیر آن روز به نمایش درآید، به احتمال زیاد در بعضی جاها گیج کننده است و آنها ممکن است که فضا و زمان را در دیدن فیلمهای امروزه گم کنند و یا چون به دیدن نماها با ریتم سریع مانند حتی کودکان امروز عادت ندارند، بعضی نماها را اصلا نبینند. بنابراین تجربه بصری در ارتباط دو سویهی سینما، یعنی هم فیلمساز و هم مخاطب سینما را به شکل امروزیش هدایت نمود و در همین راستا دوباره فیلمکوتاه بار دیگر به مفهوم امروزیش متولد شد. مثال تقریبا مشابه این رویداد را میتوان به تولد هنر گرافیک از هنر نقاشی مانند کرد، که در عین وجود داشتن از همان ابتدای هنر نقاشی در سدههای اخیر معنی مستقل یافت.
در مورد زمان فیلمکوتاه باید گفت که این زمان تعریف کاملا دقیقی ندارد، اما اگر جشنوارهایی آنرا محاسبه کنیم، کمتر از سی دقیقه خواهد بود. (اگر فرض کنیم که فیلم نیمهبلند از سی دقیقه تا یک ساعت است) ولی به هرحال باید کمتر از یکساعت باشد. هرچند مبنای تقسیمبندی زمانی نوعی نگاه صرفا کمیتی است، اما یک نکتهی بسیار مهم از آن استفاده میشود: با این زمان هرگز نمیشود بر جنبهی سرگرمی و تفریح از ساختن فیلمکوتاه حساب کرد و این دقیقا آغاز شخصیت مستقل فیلمکوتاه است که باید تعریف منطقیش را بیابد، زیرا سینما همیشه یک بخش تفریحی و سرگرمی دارد که در این مورد لاجرم جور دیگر باید موضوع را تبیین نمود. این زمان به سازندهی اثر فرصت شخصیتپردازی آن گونه که در سینمای بلند رایج است را نمیدهد. البته عدهایی در این مورد کاملا مطلق اظهارنظر میکنند که اصلا نباید مقولهایی بهنام شخصیتپردازی در فیلمکوتاه وجود داشته باشد، اما این کاملا مطلق حقیقت ندارد، بهعنوان مثال فیلمی را در نظر بگیرید که با تصویر نیمرو کردن یک تخممرغ توسط یک مرد آغاز میشود، پس از ادامه فیلم نامه ، ما فردا را میبینیم که همان مرد مشغول آبپز کردن یک تخممرغ است، در این صورت حداقل برداشت بیننده این خواهد بود که شخصیت ما علاقه به خوردن تخممرغ دارد، و یا درگیر تنهایی و پوچی است و با این کار که هر روز تخممرغ را به گونهایی طبخ میکند، سعی دارد از یکنواختی بگریزد… این خود به
نوعی شخصیتپردازی است، اما بیشتر از این فرصتی نیست، زیرا شخصیت با انتخابهایی که در برابر رویداد میکند خود را مینماید، در صورتی که دامنهی این رویدادها در فیلمکوتاه به یک رویداد و یا رویدادهای ممتد در یک روایداد کلی محدود است… بنابراین منظور از اینکه در فیلمکوتاه شخصیتپردازی بهصورت سینمای بلند وجود ندارد همین است.
در وجه دوم تفاوت سینمای بلند و کوتاه یعنی، وجود یک روایت واحد نیز باز هم از زمان مایه میگیرد، بهگونهایی که ما از آن میتوانیم تعریفی از فیلم نامهی کوتاه بدهیم: فیلم نامهی کوتاه فیلمنامهایی است که با معرفی شخصیت یا شخصیتها در حین یک رویداد به پایان میرسد. البته منظور از شخصیت، فقط انسان نیست، بلکه کنشگر روایت است. از این تعریف دو مطلب استنباط میشود، یک شخصیت یا چند شخصیت، اگر هم رشد و نموی دارند در موازات و یا امتداد داستان است. دوم با آغاز و پایان یک مطلب و یک روایت واحد، فیلمنامه پایان میگیرد. هر فیلمنامهایی واجد این صفات باشد و زمان اجرای آن هم برای زمان تعریف شدهی فیلمکوتاه در نظر گرفته شود، یک فیلمنامهی کوتاه است. روایت را معمولا میشود در یک جمله گفت، که در حقیقت موضوع کلی اثر است. بنابراین اینجاست که ایده در فیلمکوتاه با اهمیت میشود، گاهی با اهمیتتر از تکنیک سینمایی سازنده، و گاهی هم با اهمیتتر از فرم. فیلمهای بسیاری را دیدهایم که حتی در تکنیکهای ابتدایی فیلمسازی و کارگردانی دچار ضعف بوده اند، اما به دلیل داشتن ایدههای درخشان تبدیل به فیلمهایی مورد توجه مخاطب شدهاند…
با این توضیحات میتوانیم وارد بحث اصلی نوشتار شویم که در مورد تدوین در فیلمکوتاه است. برای این کار لازم است به طور اجمالی در مورد زمانهای موجود در تدوین سینما صحبت کنیم. این زمانها فهرستوار
بهصورت زیر است:
1- زمان واقعی(یا ظاهری)
2- زمان درونی(یا باطنی)
3- زمان مجازی
4- زمان دراماتیک(یا رویدادی)
5- زمان ریتمیک
زمان واقعی یا ظاهری همانطور که از اسمش پیداست مربوط به زمان فیلم است و این زمان بیشتر از جهت تهیه فیلم اهمیت مییابد تا کارکردهای هنریش. هرچند همین زمان است که باعث تقسیمبندی بین فیلمکوتاه و بلند میشود. زمان درونی و یا باطنی اثر، زمانی است که فیلمنامه را در برمیگیرد، مثلا میگویند کل زمان این فیلمنامه در یک شب اتفاق میافتد. از این زمان میتوان با نامهای دیگر هم تعبیر کرد، مثل زمان فیلمنامهایی و یا زمان واقعی فیلمنامه.
زمان مجازی، اولین زمانی است که به تدوین پیوند میخورد و عبارت از زمانی است که بهصورت قراردادی در فیلمنامه طی میشود، مثلا مردی در یک اتاق تمام شب را قدم میزند در این صورت شما تمام شب را نشان نمیدهید، کافی است که چند نقطه از شب و طلوع آفتاب را، از راه رفتن فرد نشان دهید که تصاویر بهترتیب برهم نهاده(یا همان دیزالو) میشوند و همان معنی را در چند لحظهی کوتاه بهجای تمام شب به بیننده انتقال میدهید. در این زمان تکنیکهای تدوین به شما کمک میکند که گذشت زمان را نشان دهید.
زمان دراماتیک یا رویدادی که بسیار تعیین کننده است و این زمان قوانین نانوشته و حسی خود را دارد و زمانی پیچیده برای فیلمساز و بسیار در خور اهمیت اوست،اگر بخواهیم که این زمان را در یک جمله تعریف کنیم، زمانی است که بر تماشاگر در حین رویداد دراماتیک احساس میشود،به عنوان مثال زمان دراماتیکی که از دیدن نمای غذا خوردن یک خانواده بر تماشاگر میگذرد، با زمانی که پدر همان خانواده در حال تنبیه پسر خانواده است، یکی نیست. اگر بخواهیم دقیقتر شویم حتی زمانی که پدر خانواده به ناحق مشغول تنبیه پسر خانواده است با زمانی که پسر واقعا مرتکب گناه شماتت آمیزی شده است باز هم بسیار متفاوت است، چون بیننده در این کنش در حال قضاوت در مورد عمل است. در این زمان هم به نوعی تدوین اهمیت دارد، اما نه صرفا از جهت تکنیکی، بلکه از این جهت که چگونه نقاط تأکید و یا منظرگاه فیلمساز به رویداد را برجسته سازد. تصمیماتی که تدوینگر و کارگردان در مورد این زمان میگیرند چندان قانونمند و تئوریک نیست و عملا به تجربه و میزان احساسات هنری آنها برمیگردد که همین موضوع این زمان و تخمینش بر بیننده را تبدیل به امری خطیر میکند که در فیلمکوتاه هم معنای منحصر بهفردی مییابد که مغز مطالب این نوشته نیز هست، که بعدا در مورد آن صحبت خواهد شد.
زمان ریتمیک، که این زمان هم باز به کارگردانی و تدوین باز میگردد. گذشت زمان در یک نمای بسته بیشتر از یک نمای باز است و یا مقدار فیزیکی طول نماها در گذشت زمان بسیار حایز اهمیت است. اگر زمان ریتمیک و دراماتیک به درستی با هم منطبق باشند، تدوین فیلم دیده نخواهد شد (البته دیده نشدن تدوین برای همهی نوع فیلمها درست نیست و گاهی فیلمساز به عمد لازم میداند که تماشاگرش متوجه تدوین فیلم بشود). پس به بیان دیگر میتوانیم بگوییم زمان ریتمیک وسیله و ابزاری است برای بیان تأثیرگذارتر زمان دراماتیک و رویدادی اثر و گاهی تدوینگر با دستکاری در این زمان(یعنی تغییردادن دکوپاژ از پیش طراحی شدهی کارگردان) میتواند به عمق اثر دراماتیک صحنه بیفزاید.کارگردانها و تدوینگران بسیاری که تجربی حرفه خود را آموختهاند شاید هیچگاه براین تعاریف و تفکیک زمانها تمرکز نکردهاند و بصورت غریزی آنها را بهخوبی سرجایش رعایت کردهاند و آثار بسیار ارزندهایی هم ساختهاند، بخصوص اگر به این گفته معتقد باشند که “آگاهی خود مانع عمل میشود!” با این وجود عدهایی هم هستند که معتقدند باید از قواعد و تئوری آگاهی داشت تا آگاهانه آنها را در تجربهی هنری شکست. به هر تقدیر ما برای بیان غرض خود ناگزیر به بیان تئوری هستیم. برای ورود به بحث، از این نکته باید آغازید که در سینمای بلند برحکم ضرورت روشهایی (بخصوص برای تهیهکنندگان) وجود دارد که تخمین دقیق
تقریبا درستی از زمان فیلم نهایی بدست آورند، در عین حال به سادگی میشود در تدوین دوباره، فیلمها را به زمان دلخواه نزدیک کرد، اما در فیلمکوتاه چنین نیست، در واقع کمتر فیلمکوتاهی ساخته میشود که زمانش دقیقا با زمان منعکس در قراردادش یکی باشد، البته اگر به تجربهی بنده استناد بشود میگویم هیچ فیلمکوتاهی ندیدهام که زمانش در عمل با فیلمنامه یکی شود، یک مقداری هم این موضوع مربوط است به اینکه در فیلمکوتاه ثانیهها هم محاسبه میشوند که این هم درست است، ولی همه جریان نیست. شاید به نظر عجیب بیاید، اما تأثیر فیلمکوتاه در تماشاگر پیچیدهتر از فیلم بلند است. در فیلمکوتاه پیچیدهگیهای یک رویداد آنقدر کم است که بیننده را بهسادگی به قضاوت در مورد خوب بودن یا بد بودن فیلم وامیدارد، در پایان بسیاری فیلمهای کوتاه ما از مخاطب میشویم: “خب، که چی؟…” ویا “منظورش راستی چه بود؟”و این جملات بیننده، این حقیقت تلخ را به ما خاطر نشان میکند که این فیلمکوتاه خوب نبوده است و فاجعه در این است که دیگر فیلمکوتاه بد به هیچ دردی نمیخورد… وجالب اینجاست که حتی وجود یک نما یا عدم وجود آن نما هم میتواند این قضاوت را به سمت دیگری ببرد، چه بسا فیلمهای کوتاه بدی که با بازنگری دوباره در تدوین نجات مییابند… در صورتی که در فیلمبلند به دلیل وجود رویدادهای متفاوت بالاخره یک بیننده از جاهایی از فیلم خوشش میآید و با آن ارتباط برقرار میکند و فیلمبلند نهچندان خوب هم حالا با درجهی کیفی پائینتر دستکم دیده میشود، اما فیلم کوتاه بد جایش فقط در کمد سازننده است و بس!…
دیدن کلیت فیلم در فیلمکوتاه بهسادگی امکانپذیر است و اگر واقعا تفکری پشتش نباشد با زیادگوییهای بعضا جذاب سینمایبلند قابل مخفی کردن نیست. پس این جمله نیز مصداق دارد که فیلمکوتاه، سینمای اندیشه است.
مطلب مهمتر اینکه ساختار کوتاه زمان دراماتیک و همینطور زمان ریتمیک اثر به خوبی به یاد ببیننده میماند و این تأثیر این دو زمان را افزایش میدهد که ناگزیر باید دقیقتر و پرمفهومتر باشند. در حالیکه در سینمای بلند سکانسها و صحنهها با هم در ذهن بیننده بر حسب علایق درماتیک خود او کاملا مقایسهی ناخودآگاه میشوند و بنابراین آنچهکه بیشتر دوست دارد بیشتر به یادش میماند. و باز اینجاست که فیلمکوتاه به اساس تئوری سینما نزدیکتر از فیلمبلند است. مثلا ممکن است شما بعد از دیدن فیلمبلندی بگویید: “از فلان صحنه به بعد فیلم بد شد…”، اما در دیدن فیلمکوتاه یا شما آن را میپسندید و یا از آن خوشتان نمیآید.
بنابراین تدوین فیلمکوتاه تجربه زیادی میطلبد، زیرا تدوین یک سریال تلهویزیونی یا یک فیلمبلند با فیلمنامهی آهنین(این اصطلاح در اصل انگلیسی است و منظور فیلمنامهایی است که کارگردان طرح تدوین فیلم را بهگونهایی در زمان فیلمبرداری اجرا میکند که هیچ پلان اضافی ندارد که در پشت میز بشود تدوین را تغییر داد) و یا فیلمنامههایی که برپایه دیالوگها داستان را جلو میبرند، شاید وقتگیرتر باشد اما اصلا سختتر نیست، بلکه بیشتر فقط نقطهی برش نماها اهمیت مییابند که این هم فقط فرایندی تکنیکی و قابل یاد گرفتن به سادگی است. اما فیلمکوتاه هر ثانیهاش با انتخاب و حس ریتم طی میشود و نتیجهی کار دو تدوینگر در مورد یک فیلمکوتاه تجربی در دو سطح متفاوت، تبدیل میشود به دو فیلمکوتاه متفاوت.
برای فهم بهتر این مطلب، مثالی از هنر شعر میزنیم که همهی ما در فرهنگ ایرانی کم و بیش با آن آشنا هستیم.در کتاب “رباعی سینما: بررسی ویژگیهای ساختاری فیلمنامهکوتاه” نوشتهی آرش رصافی/ بنیاد سینمایی فارابی/1386؛ تعبیر هوشمندانهی “رباعی” برای فیلمنامهی فیلمکوتاه به کار رفته است. در این کتاب رباعی را سمبل و نماد موجز بودن و همین تمثیل را برای فیلمکوتاه بهکار برده است.
ما میخواهیم از زاویهی دیگری موضوع را نگاه کنیم و آن وزن رباعی است. وزن رباعی براساس وزن جملهی عربی “لاحول و لاقوة الابالله” است که این وزن در عروض فارسی تبدیل میشود به وزن “مفعولُ مفاعیلُ مفاعیلن فاع”. تمام کسانی که دستی بر شعر فارسی دارند و در گذشته داشتهاند، معتقدند که قدرت شاعر زمانی که رباعی بگوید مشخص میشود. زیرا این نوع شعر در دو بیت سه قافیه دارد، درعین حال وزن پیچیدهایی دارد و مهمتر از آن یک ذره نمیشود از این وزن تخطی نمود، در حالیکه در همه نوع شعر گاهی برحست نیاز، شعرا دست به تغییر وزن و کم و زیاد کردن آن میزنند که چون تعداد ابیات زیاد است موسیقی آن دچار اختلال نمیشود( دقیقا همانند فیلمبلند) اما در رباعی کوچکترین تغییری در وزن سکته ایجاد میکند و تازه، از همه دشوارتر اینکه در دو بیت شما باید مفهوم و نظری را آغاز و به پایان برسانید(دقیقا همانند فیلمکوتاه). به همین جهت وزن شعر در رباعی هم مثال خوبی برای اهمیت تدوین در سینمای ست. کوچکترین تصمیمی در مورد ضربآهنگ میتواند تمام معنای فیلم را تغییر دهد… اینکه گاهی
از دوستانمان شنیدهایم فلانی که فیلمبلند میسازد، اگر فیلمکوتاه بسازد معلوم میشود چقدر کارگردان است! این حرف در عین اینکه کمی اغراقآمیز است، ولی کاملا بیراه نیست، در مورد تدوین هم همینگونه است و به جرأت تدوین در فیلمکوتاه به مراتب بینش تدوین بیشتری میطلبد،
زیرا همانطور که در سطور بالا آمد، فیلمکوتاه و بازخوردش در باطن امر غیرقابل پیشبینیتر است و غالب اوقاب اندازه و زمان و گاهی جای درست نماها در پشت میز تدوین دوباره بازسازی و انتخاب میشود… بخصوص نماهای آغازین و پایانی فیلم بیشتر از بقیه در تدوین دچار تغییر میشوند.
البته، بگذریم از اینکه نهتنها در ایران بلکه در تمام دنیا، کاملا برعکس است و به دلیل بوجهی کم فیلمکوتاه، این فیلمها را تدوینگران کم تجربه تدوین میکنند و تدوینگران باسابقه هم کمتر زیر بار تدوین کارهای کوتاه میروند… این موضوع حکایت از این دارد که در نهایت این پول و سرمایه است که همه چیز را در سینما تعیین و تبیین میکند!…
نظرات
ارسال نظر